ملوانان . گمنامان عرصه موج و طوفان
ناوشکن سهند
جنگ افزار

آخرین پستیه که مینویسم و ارسال میکنم . نه خواهشا پیش داوری نکنید . نه بحث قهر کردنه ، نه بحث ناز کردنه و نه هم بحث دور از جونتون مردن!!!!فقط امروز صبح باهام تماس گرفتن و گفتن که اضطراری باید برم دریا ، بعد حدود 8 ماه باید برای 7-8 و یا شاید هم چند ماه بیشتر برم دریا!!
به امید خدا اگر عمری باشه فردا راهیم و برای چند ماهی(شاید نزدیک به8 تا 10 ماه اگر مشکل خاصی پیش نیاد ) از خدمت دوستان و سروران عزیز مرخص میشم . هنوز نرفته دلم تنگ شده، برای همه چیز و همه کس برای خونواده ام ، فک و فامیلم دوستانم، شماهای عزیز و دوست داشتنی ،مردم کوچه و خیابون ، همه و همه و همه . معمولا روزهای آخر و دم دمای رفتنه که ادم تازه یادش میاد چقدر عزیزاشو دوست داره و چقدر جا برای گذشت داره ، چقدر میتونه ببخشه ، چقدر میتونه مهربون باشه ، چقدر میتونه مهر بورزه و لبخند بزنه و خنده رو لبا بیاره . نمیدونم چرا هر بار دم رفتن آدم اینها رو میفهمه اما دوباره بعد برگشتن همه چیز یادش میره و میشه همونی که قبلا بود !!! . از بس فراموشکاره این بنی بشر!!!! . امشب من هم دلم تنگه ، دل تنگ رفتن وندیدنم!! جالبه اونجا که هستی دلتنگ اینجایی ، اینجا که هستی دلتنگ اونجا ، اونجا هم روزای آخر دلت برای همه چیز تنگ میشه و بغضی تلخ گلوتو قلقلک میده . این حدیث تکراری روزها و شبهای یه دریانورده !! اونجا که هستی دلت برای اینجا تنگ میشه و اینجا که هستی دلت برای اونجا !!. یه روز به خودم گفتم خوب برو جایی که هردو رو داشته باشی . !!! یه شهر بندری!!به فکر خودم آفرین گفتم و خیلی زود بار و بندیلم و بستم و رفتم جنوب ، بندر عباس!! . چند ماهی هم موندم اما !!! ......................اما نه! نشد! این حس لعنتی ولم نمیکرد ، نه پا از خشکی میکندم و نه دل از دریا ، نشستن لب دریا آرومم نمیکرد ، ارضام نمیکرد میخواستم دل بدم به موجها و سوار بر اونا بزنم به دل آبی دریا . یاد حرف جک اسپارو تو فیلم دزدان دریای کاراییب افتادم اونجا که میگه: "پیش بسوی فتح افقها "و من هم باید دلمو بزنم بدریا برای تاختن به سوی افقهایی دور . دریا که هستی دلت میخواد بری و بری و بری !! میدونی دنیا گرده و بالاخره به یه جایی میرسی و جالب هم اینه که دلتنگ رفتنی و مشتاق رسیدن ، نه به این قانعی و نه به اون راضی!!! . گفتم جک اسپارو و دزدان دریایی کارایب !! یاد روز هایی افتادم که همه تصورم از دریا لان جان سیلور بود و جزیره گنج و بادبانهای برافراشته!!
روزهایی که ملوان زبل برام نماد دریا و دریانورد بود ، ماژلان و کریستوف کلمب برام اسطوره بودن ،کاپتان نیموی هندی با ناتیلوس معروفش اعجوبه و ....و.... و...... و دزدانی با پرچمهای سیاه و تصویر جمجمه و استخون و شمشیرهای ضربدری ، ناخداهایی که یا یه پاشون چوبی بود یا یه دستشون آهنی یا یه چشمشون کور و بسته شده با چشم بندهای سیاه با اون کلاه های لبه دار بزرگ!! بازوهای با خالکوبی لنگر و بارهای ساحلی کثیف و تاریک با بطریهای پر مشروب و ....
و امروز که هزار بار بیشتر از اون فیلمها دزد دریایی میبینم ، نه پاشون چوبیه و نه دستشون آهنی و
نه چشمشون کور!!!! چشم بند که سهله عینک هم رو چشمشون ندیدم !!!
سور و مور و گونده تادندون مسلح ، بدون هیچ پرچم برافراشته ای که بهت خبر بده من دارم میام !!
دزد دریایی هم بود دزدای قدیم . اون روزها ، در محدوده دنیایی کارتونی و فیلم و سریال من ، هرکسی که دریا میرفت ، پی چیزی بود ، یکی پی دنیای تازه میگشت و دیگری دنبال آتلانتیس گمشده ، خیلی ها هم دنبال گنج و مروارید ، مرواریدهای سیاه و سفید!! اما من چی؟ من دنبال چی میگردم؟ گنج یا مروارید ؟ اگر بخواهم با خودم و دلم صادق باشم ، هردو . آری من هم گمشده و گمشده هایی دارم . من هم پی گنجم هستم . پی مرواریدم . اما گنج من طلا نیست، زر نیست ، زیور نیست ، سنگهای قیمتی نیست . مرورارید من سفید و سیاه نیست . نه مثل لان جان سیلور پی گنج افسانه ای ام و نه بسان آن غواصی که دل بدریا میدهد در پی مروارید سفیدم و یا نه همچون
جک اسپاروی که همه زندگیش "مروارید سیاه " است . من پی گنج ! اما گنج من طلا نیست ! گنج من هویتم است ! تاریخم ، غرورم ، شکوهم ، افتخارم .گنج من تکه ای از تاریخ این سرزمین است .گنج من در اعماق آبی نیلگون خلیج فارس سربلند و باشکوه آرمیده است . من پی مروارید سرخم . من در پی روح پیکان و جوشن و سهندم . من در پی یافتن خویشتنم . من بیتابم و بیتابی مرا جز موج دریاها مگر دوای دیگری هم هست ؟ دلتنگ میشوم برای هرآنچه که دوست میدارم و پشت سر رهایشان میکنم بی آنکه بدانم باز گشتی خواهد بود یا نه؟ و اگر هم باشد آیا پشت سر رها کرده هایم خواهند بود؟پشت سر رها کرده هایی که بارها ثابت شد با برگشتنم با جای خالیشان بهت زده شدم و بغض کردم . بغضهایی که گلو را نه بخراشند........ که میفشارند و راه نفس کشیدنت را هم میبندند . بغضهایی که با هیچ گریه ای بنای خالی شدن ندارند و خیال رفتن نه !!
بغضهایی که چون نگاره های سنگی بر سینه و گلویت میمانند تا تاریخ نبودنها و از دست رفتنها را برایت دوره کنند و هر روز و هر صبح و هر شام بیازارندت که با رفتنت چه ها و که ها که رفتند بی آنکه تو باشی و بدرقه اشان کنی . اما باز هم دلتنگ رفتن میشوی . مروارید من چشم براه من است ، چشم براه رفتن و نگاه کردن و سخن گفتن با موج و چه پیک راستگوی امانت داریست موج
چند بار شانس یاریم کرد و گذارم به البکر و الامیه افتاد و الامیه الامیه الامیه
و چه کسی میداند خیره شدن های من به سطح آبی دریا مویه کردنیست در سکوت
و چه کس میداند من با دل دریا چه درد دلها دارم . و چه کس میداند زبان التماس نگاهم را از دریا .
و چه کس میداند که گنج من . عشق من . هویت من . تاریخ من . شکوه من . و همه دلیل بودن من در دریاست . آسوده و پر افتخار ، سربلند و سرافراز در اعماق آبیش آسوده خفته است . من میروم تا شاید لالایی باشم براین خواب ناز . من میروم تا شاید تنهایی خوابش را با عشق پر کنم . من میروم تا شاید سکوت غمبارش را با حق حقم بشکنم . من میروم تا شاید نه او را که این دل ناشکیب خویش را فریب دهم و آرام کنم . و خدا میداند که برای من پیکان سلاحی نیست ، جوشن زرهی و سهند کوهی!!!برای من اینها عشقند و هویت و تاریخ گنجند . مروارید سرخند . دلیل رفتنند . اینها همهء دلیل رفتن و نبودند . ببخشید نمیدانم دارم چه مینویسم . نمیدانم چرا اینگونه شدم و عنان از کف دادم . حرفها و سخنانم را جدی نگیرید . از دل برآمد بی هیچ پیش زمینه ای و نوشتم تا سبکبار . تر بار بربندم ، دلنوشته ای بود برای عزیزانی که از ته همین دلم دوستشان داشته و دارم . میگویند در جنوب ایران روستاییست که سنگ قبرهای بیشتر مردانش سن هایی بسیار کم بر خود دارند! من ندیده ام ! فقط شنیده ام! . و گفته اند که رسم این مردم آن بوده ، دریانوردی که دل به دریا میزده مرده می انگاشته و مراسم ختم و پرسه اش را میگرفته اند تا اینکه اگر بخت یار باشد و دریا سازگا ، باز گردد و دوباره تولدی و زندگیی و شروعیی!! نمیدانم برای من هم چنین تولد و شروعی خواهد بود یا نه ؟ تا امروز که بوده و خدا را از این بابت شاکرم . اما فردا را کسی نمیداند و خبر ندارد . پس شایسته است که همینجا از همه دوستان و سروران حلالیت و بخشش بطلبم و در نهایت صداقت و راستی از همه بزرگان و بزرگوارن بخواهم که همه بدی ها ، کوتاهی ها ، ایرادها و اشتباهاتم را با منش بزرگوارانه و دوستانه خودبخشیده و از سر تقصیر این دوست و برادر کوچکشان درگذرند ، باشد که خداوندم پاداش این بخششان را عطا کند که من از خود هیچ ندارم و دستانم چون کویری خشک ، خالیند و طالب رحمت او و چشم براه بخشش دوستان . و باشد که خدا عمری دوباره عطا کند و از این سفر هم چون سفرهای پیشین باز گردم و با دیدار دوباره دوستان شادمان شوم . همه شما عزیزان را به خدای بزرگ میسپارم که پناه و نگهبانی برتر وبهتر از او نبوده و نیست و نخواهد بود
همگان شاد باشید و سربلند و سرزنده . در پناه یگانه آفریدگار و نگاهبان هستی . یاران به موافقت چو دیدار کنید . باید که زدوست یاد بسیار کنید . باده خوشگوار چو نوشید به هم .نوبت چو به من رسید نگونسار کنید

دلنوشته عقاب سفید کوه .
امیدوارم هر چه زود تر دوباره ایشان را زیارت کنیم . بدریا رفته است برای هشت ماه و دلتنگ نوشته های زیبایش هستیم
راوی : علی ملایری
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 15 آذر 1398برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : AliReza&Nader

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ناوشکن سهند و آدرس ghorobesahand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 3476
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1